سه شب با مادوکس
"ماتئی ویسنی یک" نمایش نامه نویس رومانیایی نمایش نامه کوتاه اما عمیقی دارد به نام "سه شب با مادوکس". در این نمایش نامه مهمان مرموزی وارد مهمانخانه یک شهر کوچک می شود و سه شب در شهر اقامت می کند. صبح روز چهارم چند نفر از شهروندان در میکده ی این مهمانخانه مشغول گفتگو با هم هستند؛ در این گفتگو هر یک از این افراد ادعا می کند که مسافر مرموز که مادوکس نام دارد سه شب گذشته را با او گذرانده است، چنان که گویی مادوکس در این سه شب همزمان در چند جا حضور داشته؛ چند کار متفاوت انجام داده و چند نقش متفاوت ایفا کرده است!
ماتئی ویسنی یک در نمایش نامه سه شب با مادوکس ما را با نکته مهمی آشنا می کند: مردمی ناامید و ملول که در انتظار معجزه ای برای بازیابی امید و زندگی هستند رویاها و آرزوهای دست نیافتنی خود را بر هر تازه وارد ناشناس "فرافکنی" می کنند؛ مهم این است که آن تازه وارد" وعده های مبهم و بزرگ" بدهد، وعده هایی آنقدر "گل و گشاد" که برای تمام فانتزی ها جا داشته باشد.
اما معجزه زمانی رخ می دهد که ما بتوانیم "طرح عملیاتی و اجرائی" را جایگزین فانتزی های مبهم و کلی نماییم و در عمل به آن طرح متعهد بمانیم. پیش از این در مقاله ای تحت عنوان "چگونه یک ایده خام را تبدیل به طرح عملیاتی کنیم؟" در فصل بیستم کتاب #یادداشتهای_یک_روانپزشک درباره تفکر عملیاتی و اجرایی توضیح داده ام.
افسانه ایکاروس
افسانه پردازان یونانی داستان جوانی را نقل میکنند که به مدد بالهایی که از موم ساخته بود موفق میشود از زندانی که در میان جزیرهای واقع بود و هیچ راه فراری نداشت، پرواز کند و رهایی یابد. #ایکاروس که از فرار خود به وجد آمده بود وسوسه شد که بالاتر و بالاتر برود و در نهایت دچار این وسوسه شد که آنقدر بالا رود تا به خورشید برسد غافل از آن که چون به نزدیک خورشید برسد گرمای خورشید بال های مومی او را آب میکند. چنین شد که ایکاروس که نتوانست بر بلند پروازی خود غلبه کند از اوج آسمان فرو افتاد و به عمق اقیانوس فرو رفت.
داستان ایکاروس داستان غرور بشری است. داستان کسانی است که در کسب دانش و معرفت و فضیلت و قدرت به موفقیت میرسند دچار افسون موفقیت میشوند و غرور و خودشیفتگی باعث میگردد که به وهم همه چیز دانی و همه چیز توانی دچار شوند و این نقطه سقوط آن ها است.
حکایت میکنند که عیسی #مسیح روزی با گروهی مواجه شد که در کار آماده شدن برای سنگسار زنی به نام ماریا ماگدانلا» بودند. این زن در روز مقدس تن فروشی کرده بود و از نظر آن قوم شایسته ی سخت ترین تنبیه بود. عیسی مسیح به آن قوم می گوید: هرکس تا کنون گناه نکرده اولین سنگ را پرتاب کند.» طبیعی است که اغلب مردم خود را چندان بی گناه نمیدانستند که برای پرتاب اولین سنگ داوطلب شوند لذا پا پیش نگذاشتند. پیرمردی مقدس مآب و زاهد پیشه که خود را گناهکار نمیدانست قدم پیش نهاد تا اولین سنگ را پرتاب کند. در این وقت عیسی مسیح در گوش او نجوا کردند: آیا کسی که خود را کاملأ بی گناه میداند دچار تکبر نیست؟ و آیا تکبر همان گناه بزرگی نبود که ابلیس بخاطر آن از درگاه خداوند طرد شد و ملعون گردید؟!» و سنگ از دست آن مرد به زمین افتاد.
لائوتزو حکیم چینی چنین گفته است که هر چیز که به اوج خود برسد، ضد خود را ایجاد میکند!» او نیز سرنوشت ایکاروس را تمثیل کرده است. سرنوشت کسی که محدودیتهای بشری خود را نپذیرفته است و تصمیم گرفته به خورشید واصل شود و از این روست که در قعر تاریک اقیانوس فرو میغلتد.
اگر نتیجه سال ها عبادت و زهد و پرهیز و خدمات صادقانه ، خود بزرگ بینی و کبر و غرور گردد، انسان از اوج عبودیت به قعر شرک و خودشیفتگی سقوط میکند.
انسان های خود شیفته بت پرستانی هستند که به عکس خود که در آینه می بینند، سجده میکنند! و این همان نقطهای است که #پائولوکوئیلو داستان نویس برزیلی آن را چنین توصیف میکند: فرشته تبدیل به ابر دژخیم میشود»
میشل_دومونتی فیلسوف فرانسوی بزرگترین فضیلت را توجه به ضعف ها و محدودیت های بشریمان می دانست لذا در زندگینامه خود نوشت (اتوبیوگرافی) خود به جای آن که از رفتارهای قهرمانانه و مکاشفات و تأملات فیلسوفانه اش بگوید از اجابت مزاج و جزئیات زندگی پیش پا افتاده بشری خود میگوید! قطعاً دومونتی می دانسته که وضعیت اجابت مزاج و بدخوابی و بی کفایتی جسمی او آنقدر اهمیت ندارند که نسلهای آینده را به خواندن آن ها دعوت کند او با این کار و همچنین با مقایسه خود با بزی که در مزرعهاش میچریده میخواسته ما را از خواب شیرین خودشیفتگی بپراند.
اگر فراموش کنیم که بشری هستیم گرفتار محدودیت و ضعف و خطا پذیری، هر موفقیت و پیشرفتی می تواند جامی از باده غرور باشد و در چنین شرایطی انباشتگی موفقیتها نه تنها ما را به سمت سعادت پیش نخواهد برد که روزی ما را دچار بدمستی خواهد کرد. چنان که برای خود حقوق فرابشری قائل خواهیم شد.
این جاست که #حافظ هشدارمان میدهد:
حافظ، نه حد ماست چنین لافها زدن
پا از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم
نقصهای فردی و مسئولیت اجتماعی
همه ما انسانها نقص هایی داریم. برخی از این نقصها جسمانی هستند، برخی روانی و برخی اخلاقی. لازم است هر فردی این پاشنه آشیل» یا چشم اسفندیار» خود را بشناسد تا از آن سوراخ بارها گزیده نشود اما بعضی افراد آگاهی به این پاشنه آشیل در خودشان یا دیگران را تبدیل به مانعی میکنند در برابر کنش اجتماعی. گویا این افراد اعتقاد دارند که تنها افراد کامل و بینقص دارای مسئولیت اصلاح و ارتقاء اجتماع هستند! اما من باور دارم که رشد روانی و مشارکت اجتماعی جداییناپذیر و درهمتنیدهاند. معتکف صومعه سکوت شدن با این توجیه که من تا خود را تزکیه نکردهام حق ندارم به دیگران اعتراض کنم همانقدر آسیبرسان است که غرق شدن در رودخانه پرتلاطم فعالیت ی و اجتماعی با این توجیه که در این شرایط فرصتی برای خودسازی معنوی و درمان روانشناختی نیست.
اینیاتسیو سیلونه» نویسنده مبارز ایتالیایی در کتاب نان و شراب» (با ترجمه محمد قاضی) دو فرد را در مقابل هم مینشاند که هر کدام در یکی از این دو آسیب فرو غلطیده است:
پیترو سپینا» مبارزی سوسیالیست است که علیه فاشیسم موسولینی مبارزه میکند و چنان غرق در مبارزه است که با زندگی درونی، روانی و معنوی قطع ارتباط کردهاست، در مقابل کریستینا» دختر جوانی است که خود را در انزوا و اعتزال عارفانه محصور کرده و کاری به کار جریانات ی ندارد. دیدار پیترو سپینا و کریستینا سرانجام مبارکی دارد، پیترو درمییابد که مبارزه اجتماعی نباید او را از کاوش روانشناختی و سلوک معنوی دور کند و کریستینا در مییابد که یک راهبه و قدیسه هم باید درگیر کوران حوادث» گردد.
کتاب نان و شراب اجازه چاپ جدید ندارد، امیدوارم چاپهای قدیمی این کتاب را بیابید.
روانکاوی: شوری مذهبی، رسالتی اجتماعی!
تفاوت عمده بین رفتارگراها و روانکاوها در نگاهی است که این دو گروه به ماهیت ذهن دارند. رفتارگراها ذهن را امری پسینی میدانند و روانکاوها ذهن را امری پیشینی. معنای پسینی بودن ذهن از دید رفتارگراها این است که ذهن آدمی در هنگام تولد همچون تابلوی سفیدی است که توسط حوادث پس از تولد شکل میگیرد. قطعا خود این تابلوی سفید ویژگیهایی دارد که یکی از مهمترین ویژگیهای آن همین سفید بودنش است؛ یعنی دارای قابلیت یادگیری است و از حوادث و رویدادهای محیط آموزش میگیرد: زبان میآموزد، رفتار اجتماعی میآموزد و یاد میگیرد از چه چیزهایی بترسد و از چه چیزهایی نترسد. بنابراین از دید رفتارگراها، درمان نیز یک فعالیت آموزشی است: اختلالات روانی حاصل بدآموزی» است و در طی درمان، آموزههای کارکرددار قرار است جایگزین آموزههای کژکارانه شوند.
اما از دیدگاه روانکاوان، ذهن ما تابلوی سفیدی نیست که محتویات آن پس از تولد» بر روی آن نوشتهشوند؛ بلکه پیش از تولد ما» بر روی این تابلو خط و خطوط و نقش و نگارهایی وجود دارند؛ به همین دلیل گفته میشود که ذهن، ماهیتی پیشینی» دارد.
چه چیزهایی پیش از تولد ما بر روی تابلوی ذهنی ما نوشتهشدهاند؟
زیگموند فروید» برای نامگذاری این محتویات پیشینی از اصطلاح میراث نیاکانی» یا Phylogenetic Endowment» و کارل گوستاو یونگ» از اصطلاح ناخودآگاه جمعی» collective unconsciousness» استفاده میکنند.
روانکاوان مهمترین تجلی این امر پیشینی» را رویاهای ما میدانند. شما نمیتوانید رویاهای یک نفر را بفهمید مگر این که با تاریخ آشنا باشید؛ تاریخ خانواده، قبیله، ملت و تاریخ بشر. از دیدگاه روانکاوی خوابهای ما در عین حال هم شخصی هستند و هم غیر شخصی! وقتی من در خواب خواهرم را میبینم این تصویر در عین حال که تصویر خواهر من است، تصویر کهن الگوی خواهر» نیز هست! در واقع رویاساز» درون ما از تصاویر و تجارب روزمره ما بهره میبرد تا پیامی باستانی را به ما منتقل کند! این رویا ساز کیست؟ خرد نیاکان ماست که درباره تجارب روزانه ما نظر میدهند!
رفتارگراها درباره رویاها چه نظری دارند؟
آنها به وجود این رویاساز و روان نیاکانی باور ندارند و رویا دیدن را صرفا نوعی پردازش اطلاعات میدانند؛ چنانکه گویی پس از به خواب رفتن ما، مغز در حال نشخوار اطلاعاتی است که در طول روز به معده شناختیمان فرستادهایم و معده فرصت هضم آن را نداشتهاست. اکنون که ورودی اطلاعات مسدود شده، محتویات این معده بازجویده میشوند تا برای هضم آمادهتر باشند!
وقتی با دید رفتارگراها وارد فضای درمان شویم، نیازی به دانستن تاریخچه فرد» نداریم؛ تنها دانستن تاریخچه علامت هدف» برای ما کافی است. اگر فرد دچار اعتیاد است، تاریخچه او را میکاویم و اگر دچار فوبیای پرواز است، راجع به هواپیماسواری و ترس او از پرواز کاوش میکنیم. اما در روانکاوی ما دنبال یک بستر تاریخی هستیم؛ بستری که این فرد منحصربه فرد را ساخته و سیگار کشیدن یا ترس از پرواز، او را از سایرین متمایز ساختهاست.
بنابراین از دیدگاه رفتارگرایان برای درمان سیگار کشیدن یا ترس از پرواز یک فرد نیازی نیست که از رابطه والدین فرد یا از رویاهایی که میبیند پرس و جو کنیم؛ در حالی که از دیدگاه روانکاوی پرداختن به این بستر علائم» یا فردیت و شخصیت» مراجع ضروری است.
هدف درمان در رفتارگرایی حل مساله هدف است و در این امر موفق نیز هست. امکان این که مراجعه به رفتاردرمانگر منتهی به ترک سیگار یا سهولت هواپیماسواری شود، خیلی بیشتر است تا مراجعه به روانکاو. از دید روانکاو، مسالهای که شکایت مراجع و علت مراجعه است، بهانهای است برای این که این فرد بداند که درباره خودش چیز کمی میداند و کنترل کمی بر زندگی شخصی خود دارد. پس وظیفه روانکاو این است که به او کمک کند که درباره خودش بیشتر بداند؛ درباره خودی که تا اعماق تاریک تاریخ امتداد یافتهاست!
به همین دلیل است که رفتاردرمانی شروع و پایان مشخصی دارد و موفقیت و شکست آن نیز قابل تشخیص است؛ در حالی که روانکاوی شروع مشخص و پایان نامشخص دارد و هیچکس نمیتواند درباره توفیق یا عدم توفیق آن نظری قاطع ابراز کند؛ نه درمانگر، نه درمانجو و نه شخص ثالث!
رفتاردرمانی نه تنها برای درمانجو، انتخاب راه روشنتری است که خودِ رفتاردرمانگر نیز زندگی حرفهای روشنتری دارد. رفتاردرمانگر همانند یک تکنسین» بیرون از زندگی درمانجو ایستاده است و به او رفتارهای جدیدی را آموزش میدهد. کار او بسیار شبیه به یک مربی ورزشی یا یک فیزیوتراپیست است: آنچه اشتباه است مشخص است؛ آنچه هدف است هم مشخص است و مسیر تغییر هم مشخص است. اما کار یک روانکاو به این آسانی نیست: وقتی او با درمانجو به ژرفای تاریک تاریخ فرو میرود، تنها در مورد درمانجو چیزی کشف نمیکند، بلکه چیزی درباره خود نیز کشف میکند! او با کاوش در رویاهای درمانجو وارد امری جمعی میشود و خود نیز با محتویات کشفشده تغذیه خواهدشد!
یونگ در سمیناری که راجع به تحلیل رویا دارد به نکته جالبی اشاره میکند: تعبیر یک نماد از رویای یکی از مراجعاناش، بر فضای هیجانی جلسه آموزشیاش تاثیر میگذارد و برخی از دانشجویان روانکاوی رویاهایی مرتبط با محتویات رویاهای مورد بحث میبینند؛ نه رویاهایی که تکرار رویاهای مورد بحث باشند، بلکه رویاهایی که ادامه و تکمیل کننده رویای درمانجو هستند و به نحوی سعی دارند بینش عمیقتری نسبت به رویای درمانجو فراهم آورند!
مراجعان فروید و یونگ وارد رویاهای این پیشگامان روانکاوی میشوند؛ روانکاو با دیدن خواب آنها صاحب بصیرت متفاوتی راجع به خودش، درمانجو و رابطه درمانی میشود.
رفتاردرمانگر هم ممکن است راجع به مراجعانش خواب ببیند اما احتمالا به این خوابها اهمیت نمیدهد، آنها را فراموش میکند و قطعا بر اساس این رویاها طرح درمان نمیریزد!
میبینیم که کار روانکاو شباهتی به یک تکنسین» ندارد؛ کار او بیشتر شبیه به یک جادوگر قبیله» یا شمن» است. زندگی او به یک زندگی شخصی و یک زندگی حرفهای تقسیم نمیشود؛ مرز بین او و مراجعانش کمرنگ میشود؛ چیزی که اینگمار برگمن» فیلمسار برجسته سوئدی در فیلم سینمایی پرسونا» به خوبی به نمایش گذاشتهاست.
اینجاست که روانکاوی بیشتر به یک مذهب شبیه میشود؛ مذهب عصر صنعتی و مذهب پس از پروتستانیسم؛ و روانکاو به تعبیر فروید ردای کشیشی به تن میکند، اما ردای یک کشیش بیدین یا Secular Priest! فروید تلاش میکرد با حفظ سکولاریسم علمی، روانکاوی را پایهگذاری کند و این آغاز تعارضی شد که بسیاری از روانکاوان گرفتار آن شدند!
امروزه با روانشناسان و روانپزشکان زیادی مواجهیم که سعی میکنند روانکاوی را نیز به مثابه آموزهای در عرض درمان شناختی – رفتاری» یا مدل طبی بیاموزند و مثل ابزاری در جعبه ابزارشان آن را بهکار ببرند، بدون این که به پیش فرضهای آن معتقد باشند. چنین درمانگرانی مجبورند با پایبندی به یک سری مناسک و آیینها و ژستها به خود و مراجعانشان بقبولانند که در حال انجام روانکاوی هستند!
روانکاوی، مذهبی است با یک رسالت اجتماعی: کمک به انسان مدرن جامعه صنعتی تا به دوران پسامدرن و عصر فراصنعتی کوچ کند. این گزاره شامل دو بخش است: بخش اول این که روانکاوی اساسا برای فرد و جامعهای که هنوز در عصر پیشمدرن زندگی میکند، مناسب نیست! چنین انسانی نه نیاز به روانکاوی دارد و نه روانکاوی دستاوردی برای او دارد! او چیزی را گم نکرده که قرار باشد با روانکاوی پیدایش کند! او از طریق مذهب پیشمدرن خود با تاریخ و با نیاکان در ارتباط است و در زندگی دینی خود نیز با شمنی در ارتباط است! نکته دوم در این گزاره این است که روانکاو در یک جامعه صنعتیشده سکولار، مشغول به یک کنش اجتماعی و انقلابی است و نقش اصلاحگری را دارد که انسان مدرن را به عصر فرا مدرن متصل میسازد؛ پس تنها یک شور مذهبی و یک احساس رسالت میتواند موجب شود که کسی بتواند در چنین فضای مبهم، سنجش ناپذیر و چالش برانگیزی وارد شود؛ فضایی که کسوت احترام برانگیز دانشمند» را از درمانگر میگیرد و دست او را از ابزار» خالی میکند!
بگذارید این مقاله را با سخنانی از کارل گوستاو یونگ» در کتاب خاطرات، رویاها، اندیشهها» به پایان ببرم؛ جملاتی که بهترین معرف شور مذهبی و رسالت اجتماعی یک روانکاو هستند:
همه نوشتههای مرا میتوان کارهای تحمیل شده از درون دانست. منشاء آنها اجبار واقعی بود. آنچه نوشتم چیزهایی بود که از درون من به من حمله کرد. من به روحی که مرا تکان داد اجازه سخن گفتن دادم. من هرگز برای نوشتههای خویش منتظر عکسالعملها و واکنشها نبودم. این نوشتهها معرف موازنهای روحی برای عصر ماست و من ناگزیر از گفتن چیزی شدم که هیچکس مایل به شنیدن آن نیست. به همین سبب و به خصوص در آغاز، اغلب احساس بیکسی کامل میکردم. میدانستم که آنچه گفتم مقبول نخواهد بود، زیرا برای مردم زمان ما پذیرفتن پارسنگ موازنه دنیای خودآگاه دشوار است.»
من خیال میکنم کار روانکاوان در جامعه امروز ما از کار یونگ نیز دشوارتر است. ما در جامعه ای زندگی میکنیم که در حال عبور از یک عصر گذار» است. ترکیب غریبی از عناصر پیشمدرن و عناصر مدرن در کنار هم حضور دارند!
درمانگران که خود نیز دچار» امواج همین عصر گذار هستند، نمیدانند که کدام رویکرد را برگزینند! قرائت رسمی» که مانع ارزیابی واقع گرایانه جامعه است نیز مزید بر علت است و نمیگذارد که اطلاعات تحریف نشدهای از دوران تاریخی این قبیله» در دست داشتهباشیم!
در چنین وضعیتی پیشنهاد من به درمانگرانی که مایلند رواندرمانی را به عنوان یک حرفه» برگزینند و از سردرگمی و گمشدن در تاریکیها بپرهیزند، این است که رویکرد رفتارگرایانه را پیش بگیرند.
روانکاوی انتخاب خطرناکی است که ما را از ساحل امن حرفه» به دریای ژرفی میبرد که تنها با داشتن شوری مذهبی» و احساس رسالتی اجتماعی» میتوانیم آن را تاب بیاوریم. در چنین شرایطی باید همچون یک کنشگر اجتماعی» یا یک میسیونر مذهبی» آماده پرداخت هزینههای گرانی باشیم.
روشنفکر کیست؟
الف- امانوئل کانت اعتقاد دارد اگر در جامعه ای گزاره غالب این باشد که "فکر نکنید اطاعت کنید" آن جامعه در دوران تاریکی به سر می برد و اگر در فردی هم این گزاره غالب باشد آن فرد در دوران کودکی به سر می برد. گزاره ای که یک جامعه را به دوران روشنایی می برد و یک فرد را به بلوغ روانی می رساند این است که "جرات و شهامت آزاد اندیشی داشته باش".
بنابراین از نظر کانت روشنفکر بودن دو ویژگی دارد: اول علم و آگاهی و دوم شجاعت و شهامت.
ب- کارل مانهایم اعتقاد دارد که تمام شناخت ها به ساختارهای اجتماعی وابسته هستند. از نظر او این منافع طبقات و گروه های اجتماعی است که نحوه اندیشیدن آنها را تعیین می کند بنابراین کشیش ها شبیه هم فکر می کنند، نظامیان شبیه هم و پزشکان شبیه هم. تنها افکار روشنفکران است که وابسته به شرایط و ساختارهای اجتماعی نیست. مانهایم روشنفکران را افرادی بی طبقه می دانست که اندیشه هایشان تحت تاثیر منافع طبقاتی نیست.
ج- ادوارد سعید روشنفکر را کسی می داند که به نقد "قدرت" و "سنت" می پردازد. روشنفکر این نقد را در انظار عموم انجام می دهد بنابراین همه هستی اش را موکول به یک تشخیص انتقادی می کند. پس می توان برای روشنفکران دو ویژگی قائل شد: اول این که تفکر نقاد در آنها فعال است. پس گرفتار تفکر عاطفی - عادتی، جوزدگی و تقلید نیستند، دوم این که این نقد ها را با شهامت مطرح می کنند و از نگرانی در مورد حاصل عملی کار خویش فاصله گرفته اند.
پس ملاحظه می فرمایید که هر فرد دانشمند و تحصیلکرده ای روشنفکر (Intellectual) محسوب نمی شود و هر جامعه ای هم که دانشگاه و دانشجو زیاد داشته باشد از دوران تاریکی به عصر خرد نقل مکان نکرده است.
انتشارات کویر در سال ۱۳۹۳ کتاب ارزشمندی منتشر کرده است به نام "گونه شناسی روشنفکران ایرانی" این کتاب نوشته "دکتر نظام بهرامی کمیل" است. مطالب این یادداشت برداشتی از اولین فصل این کتاب ارزشمندند.
مناسب می بینم این یادداشت را با شعری گویا و زیبا از احمد شاملو به پایان برسانم:
من بی نوا بندگکی سر به راه نبودم
و راه بهشت مینوی من بز روی طوع و خاکساری نبود،
مرا دیگر گونه خدایی می بایست،
شایسته آفرینه ای
که نواله ناگزیر را گردن کج نمی کند،
و خدایی دیگرگونه آفریدم!
آداپتاسیون
موجودات زنده در تعامل با محیط خود رفتاری پویا دارند به این معنی که وقتی محیط زندگی تغییر می کند آنها نیز رفتار خود را تغییر می دهند تا شانس بقای بیشتری داشته باشند. به توانایی سازگاری موجودات زنده با تغییرات محیط "تطابق" یا "آداپتاسیون" (adaptation) گفته می شود.
مثال هایی از آداپتاسیون:
•فصل زمستان فرا می رسد، رویش گیاهان کاهش می یابد در نتیجه غذا برای حیوانات گیاهخوار کمتر در دسترس است. حیوانات گیاهخوار مجبورند فعالیت های خود را کاهش دهند تا نیاز کمتری به غذا داشته باشند. آنها کمتر از لانه خود بیرون می آیند، مدت بیشتری را در خواب به سر می برند و تولید مثل خود را متوقف می کنند (آداپتاسیون) در نتیجه برای حیوانات گیاهخوار ادامه بقا علیرغم کم شدن غذا ممکن می شود. از طرفی با کاهش جمعیت فعال حیوانات گیاهخوار در جنگل، حیوان گوشتخواری مثل خرس نیز دچار بحران کمبود مواد غذایی می شود. خرس نیز به این نتیجه می رسد که باید به یک دوره "ریاضت اقتصادی" تن دهد بنابراین به "خواب زمستانی" می رود (آداپتاسیون).
•دولت یارانه انرژی را حذف می کند. قیمت بنزین بالا می رود. کارمندان یک شرکت به این نتیجه می رسند که با نرخ جدید بنزین هزینه قابل توجهی را باید صرف ایاب و ذهاب شان کنند. آنها با م با هم به این نتیجه می رسند که به جای این که هر کدام از آنها با وسیله نقلیه شخصی خود و به صورت تک سرنشین به شرکت بیاید، همکاران هر منطقه شهر هر ماه به صورت جمعی با ماشین یکی از همکاران به شرکت بیایند. با این کار هزینه ماهانه بنزین به طور متوسط برای هر کدامشان 20 درصد صرفه جویی می شود (آداپتاسیون).
•موجودات زنده به دو صورت آداپتاسیون می کنند:
1- ایجاد تغییر در خود:
(autoplastic adaptation)
در این حالت، ما خودمان را تغییر می دهیم تا با شرایط محیطی هماهنگ شویم. این نوع تغییر را "ژان پیاژه" زبان شناس، روانکاو و جانورشناس سوئیسی (96-1980) accomodation می نامد. هر دو مثال قبل درباره آداپتاسیون نمونه هایی از تغییر در خود بودند.
2- ایجاد تغییر در محیط:
(alloplastic adaptation)
در این حالت، ما محیط را به گونه ای دستکاری می کنیم که با نیازهای ما هماهنگ شود. مثلا هوا سرد می شود، ما بخاری های خانه را روشن می کنیم و با همان لباس های قبلی در خانه می نشینیم و همان فعالیت های قبلی را ادامه می دهیم، در اینجا به جای تغییر خود، تغییری در محیط ایجاد می کنیم. "کارل گوستاو #یونگ" روانپزشک سوئیسی که در زمینه روانکاوی استاد پیاژه بود (75-1961) این نوع آداپتاسیون را "assimilation" نامید.
•کار عملی:
در دفترچه یادداشت خود هر روز تغییراتی را که در محیط انجام می شود یادداشت کنید. سپس ببینید واکنش شما به این تغییرات چه بوده است. با تأمل بیشتر ارزیابی کنید کدام واکنش شما "accomodation" و کدام واکنش شما "assimilation" بوده است.
دیدگاه من این است که ما باید تعادلی بین این دو نوع تغییر ایجاد کنیم. اگر همواره در مقابل فشار محیط تغییر یابیم به جای سازگاری دچار سازشکاری شده ایم و اگر همواره محیط را تغییر دهیم به جای قدرت دچار بیماری قدرت شده ایم. از دیدگاه یونگی، "assimilation" سبک آداپتاسیون آنیموسی (نرینه روانی) است و "accomodation" ، سبک آداپتاسیون آنیمایی (مادینه روانی). توصیه یونگ تعادل بین آنیما و آنیموس در هر فرد است و البته این تعادل وما به معنای رفتار 50 -50 نیست!
عبور از نوستالژی
فردینانت تونیس» جامعهشناس آلمانی در سا ل ۱۸۸۷ در کتاب اجتماع و جامعه» راجع به دو نوع اراده انسانی صحبت کرد:
ارادهٔ انداموار (Organic Volition) و ارادهٔ بازتابیده (Reflective volition).
ارادهٔ انداموار محصول عملکرد فیزیولوژیک بدن است و به عبارت دیگر معادل روانشناختی بدن» است که در ادراک حسی، تجربهٔ لذّت و درد، شکل گیری عادت و حافظهٔ رَویّههای عملی (Procedural memory) ابراز وجود میکند.
ارادهٔ بازتابیده محصول عملکرد بخشهای خاص از مغز است که من آن را مغز انسانی» مینامم، زیرا بخشی از مغز ماست که در مغز سایر گونههای جانوری وجود ندارد و آن کورتکس ورنیکه (در لوب تمپورال)، کورتکس بروکا (در لوب فرونتال) و کورتکس پره فرونتال است. این ساختمانهای مغز در شکلگیری ادراک زمانی، زبان، معنا، محاسبه، استقرا و حافظهٔ روایی (Narrative Memory) ابراز وجود میکنند . وقتی راجع به رفتار عقلانی صحبت میکنیم راجع به همان عملکردی صحبت میکنیم که فردینانت تونیس آن را ارادهٔ بازتابیده مینامید.
ماکس وِبِر» تحت تأثیر فردینانت تونیس چهار نوع کنش اجتماعی را شناسایی میکند که عبارتند از:
نوع سنّتی
نوع عاطفی
نوع عقلانی معطوف به ارزش
نوع عقلانی معطوف به هدف
از دیدگاه ماکس وِبِر روابط سنتی و عاطفی بر محور ارادهٔ انداموار میچرخند و روابط عقلانی بر محور ارادهٔ بازتابیده. اجتماعات سُنّتی و عاطفی که بر مبنای باورها و احساسات مشترک و دلبستگیهای عاطفی شکل میگیرند تفاوت ماهوی با گلههای حیوانی ندارند و به شکلی اتوماتیک و به تعبیر امیل دورکیم به شکلی مکانیکی» پیش میروند، در حالیکه اجتماعات عقلانی که بر مبنای اخلاق لائیک» و تقسیم کار اجتماعی» شکل میگیرند ماهیتی متمایز از اجتماعات حیوانی دارند و دوام و پایداری آنها نیاز به تأمّل، تدبّر و کوشش فکری دارد.
یکی از مهمترین موانع توسعه ی و فرهنگی در جامعهٔ ما این است که ما در کار تیمی و شبکهسازی دچار مشکل میشویم لذا تنها آن دسته از نهادهای اجتماعی در جامعهٔ ما دوام پیدا میکنند که از بالا به پایین و با حمایت قوّهٔ قهریّه» اداره شوند، در نتیجه نهادهای مردمی نمیتوانند بر نهادهای حکومتی نظارت و محدودیت اعمالکنند. در حالیکه شکلگیری جامعهٔ مدنی بر مبنای شبکههای اجتماعی و سازمانهای مردم نهاد (NGO) است که مانع از انحراف و زیادهروی نهادهای حکومتی میشوند.
برای اینکه بتوانیم شبکهسازی و سازماندهی اجتماعی داشتهباشیم لازم است اجتماعات ما از نوعی باشند که ماکس وبر» آن ها را عقلانی معطوف به ارزش و عقلانی معطوف به هدف مینامید.
از دیدگاه امیل دورکیم» – جامعهشناس فرانسوی – دیدگاههای نئو رومانتیک» که در جستجوی روابط گرم، صمیمانه و عاطفی اجتماعات سُنّتی هستند مانع تشکیل همبستگی اجتماعی» در جوامع صنعتی هستند و اخلاق لائیک» مایهٔ وحدتبخش اجتماعات پس از صنعتیشدن است.
با این توضیحات اگر قرار باشد در مسیر توسعهٔ ی، اقتصادی، و فرهنگی حرکت کنیم باید بر نوستالژی» خود غلبه کنیم و در فعالیت های اجتماعی ،اخلاق شهروندی» و برنامهمحوری» را جایگزین غیرت» و قداست» کنیم.
پی نوشت:
نظریات فردینانت تونیس، ماکس وبر و امیل دورکیم از کتاب زیر نقل شدهاند:
جامعهشناسی رابطهٔ اجتماعی – نوشته سرژ پوگام- ترجمه عبدالحسین نیکگهر – نشر هرمس – ۱۳۹۵
آزادی و تاریخ
به عقیدهی ویلیام گلاسر» روانپزشک آمریکایی (پایهگذار تئوری انتخاب و واقعیتدرمانی) نیاز به آزادی» یکی از نیازهای پایهی انسان است. گرچه همچون سایر نیازها (نیاز به غذا و – نیاز به تفریح – نیاز به علاقه و عشق – نیاز به قدرت) کمیتِ نیاز به آزادی در بین افراد و جمعیتهای مختلف کاملا متفاوت و متنوع است، وجود چنین نیازی کمتر مورد انکار و تردید قرارگرفتهاست.
براساس دیدگاه الوین تافلر» (نویسنده کتابهای شوک آینده، موج سوم، جابهجایی در قدرت و…) و استیون کیوی» (۲۰۱۲-۱۹۳۲، پروفسور دانشکده کسبوکار یان هانتسمن») تاریخ بشر براساس نظام تولید و بازتولید به مراحل زیر تقسیم شدهاست:
شکار و میوهچینی
دامپروری و کشاورزی
صنعت
فراصنعتی
برخی صاحبنظران در درون هر مرحله، مراحل فرعی را نیز در نظر میگیرند و مراحل زیر را پیشنهاد میکنند:
شکار و میوه چینی
دامداری
کشاورزی
سرمایهداری ملّی
سرمایهداری فراملّیتی
فراصنعتی
در هر کدام از این مراحل، نهادهای متفاوتی آزادی انسان را تهدید میکنند. بنابراین برای این که در مسیر رفع موانع آزادی حرکت کنیم باید بدانیم، جامعهیما در کدامیک از مراحل فوق قراردارد و در آن مرحله چه نهادهایی مانع آزادی هستند.
در مرحلهی شکار و میوهچینی میزان دسترسی انسان به غذا بسیار کم بود درنتیجه کمبودهای زیستی مهمترین محدودکننده آزادی بشر بهشمار میرفتند. در مرحلهی شکار، بشر در کمون اشتراکی اولیه» زندگی میکرد که هنوز مالکیت» در آن شکلنگرفتهبود زیرا تامین غذا تنها برای یک روز مقدور بود بنابراین چیزی باقی نمیماند تا پسانداز» شود و مفهوم مالکیت در ذهن بشر ایجادشود.
گذار از این مرحله و ورود به مرحلهی کشاورزی و دامپروری به عقیدهی استیون کیوی» منجر به پنجاهبرابر شدن تولید غذای انسان شد بنابراین مفهوم پسانداز» و مالکیت» شکلگرفت.
در مرحلهی کشاورزی، ساختار زندگی انسان از کمون اشتراکی اولیه» خارج شد و قبیله، عشیره و خانواده شکل گرفت. از آنجا که منبع اصلی ثروت، زمین بود؛ رقابت بر سر تصاحب زمین بیشتر و حاصلخیزتر یکی از عناصر مهم در روابط اجتماعی بشر شد. کوچهای بزرگ و لشکرکشیهای عظیم برای تصاحب زمینهای بهتر در این دوران پدید آمدند.
از آن جا که اتحاد درونگروهی» عامل مهم بقای گروهها بودهاست، گروههایی که انتخاب خودی» (Kin Selection) بیشتری داشتهاند، شانس بقای بیشتری نیز داشتهاند. به همین دلیل در عصر کشاورزی قراردادهای اجتماعی» و عُرف اجتماعی» صاحب قداست» شد و سنت» و تابو» شکل گرفت. در این عصر مهمترین موانع در برابر آزادی» و خلاقیت» و فردیت» (Individuality) انسان، نهادهای حافظ سنت بودند: خانوادهی گسترده و مذهب عرفی.
از آن جاکه نخستین ابزارها توسط انسان حدود یکصدهزار سال پیش ساخته شدهاند صنعت» پیشینهای کهن دارد ولی انقلاب صنعتی» بشر را از عصر کشاورزی به عصر صنعت منتقل کرد. انقلاب صنعتی» را مقارن با اختراع ماشین بخار میدانند، زمانیکه بشر ابزاری ساخت که نیروی ماشین جای نیروی عضلانی را بگیرد. به این جابهجایی،مکانیزاسیون» میگوییم. به گفته استیون کیوی» مکانیزاسون دوباره دستاورد اقتصادی بشر را پنجاه برابر کرد.
این جا بود که صاحبان ابزار اقتصادی (ماشین) که تکنوکراتها» بودند در رقابت با صاحبان سنتی منبع اقتصادی (زمین) قرار گرفتند که شامل دربار، کلیسا و بزرگان قبایل (در نظامهای ملوکالطوایفی) بودند. در این جا حکومت (دربار) به عنوان نمایندهی نهادهای سنتی (خانواده گسترده، مذهب و زمینداران بزرگ) بهعنوان مهمترین مانع در برابر آزادی مطرح شد.
شلینگ» (Schelling) فیلسوف آلمانی (۱۸۵۴-۱۷۷۵) در جستجوهای فلسفی دربارهی ماهیت آزادی انسان» آزادی را آغاز و پایان فلسفه میداند. تلاش فیلسوفان در هر عصری این بوده که موانع آزادی بشر را بشناسند و راه رهایی از آن موانع را روشن کنند. براین اساس فیلسوفان بزرگ در عصری که حکومت به عنوان نمایندهی نهادهای سنتی مهمترین مانع دربرابر آزادی بود در این جهت نظریهپردازی کردند که لازم است حکومت کمترین دخالت را در زندگی شهروندان داشته باشد و این خاستگاه لیبرالیسم» بود.
یکی از برجستهترین پژوهشهای قرن هجدهم درباره آزادی و بردگی اثر ژان ژاک روسو» به نام گفتاری دربارهی نابرابری» است. روسو (۱۷۷۸-۱۷۱۲) در این رساله ادعا میکند که حکومتها به شیوهی اجتنابناپذیری به فساد، خودسری و استبداد گرایش پیدا میکنند. این نوع قدرت از نظر روسو در ماهیت خود نامشروع است و انقلابهای جدید بایستی حکومت را تمام و کمال منحل کنند و یا آن را در جایگاه مشروع خود نهادینه کنند.
فیلسوف دیگر ویلهلم فن همبولت» در دهه ی ۱۷۹۰ نوشت: بخش دولتی نباید در هیچیک از اموری که منحصراً به امنیت مربوط نیست دخالت کند». همبولت یک اصل مهم آزادی کلاسیک را بیان میکند: مداخلهی دولت در زندگی اجتماعی نامشروع است».
نظریهپردازی فیلسوفان بزرگ این عصر مثل ژان ژاک روسو»، ویلهلم فن همبولت» و امانوئل کانت» از یکسو، و تعارض و تضاد منافع طبقهی نوظهور تکنوکرات» با نهادهای سنتی صاحب قدرت و ثروت از سویی دیگر، زمینهساز انقلابهای بزرگ این عصر شد، انقلابهایی با هدف خلع ید از حکومتهای خودکامه (Autocratic state) و ایجاد نظامهای حکومتی مشروطه» و جمهوری». نمونهی برجستهی این انقلابها انقلاب کبیر فرانسه» در ۱۷۸۹ میلادی بود که الگوی شکلگیری انقلاب مشروطیت ایران (۱۲۸۵ – ۱۲۷۵ شمسی) شد.
نوآم چامسکی» فیلسوف و زبانشناس برجستهی معاصر اعتقاد دارد که فیلسوفان کلاسیک لیبرالیست تصوری از شیوههایی که بخش خصوصی در دوران سرمایهداری شرکتهای بزرگ (Corporate Capitalism) به خود گرفت نداشتند.
از نظر چامسکی» با وجود اقتصاد سرمایهداری غارتگر، برای صیانت از انسان و جلوگیری از تخریب زیستمحیطی دخالت دولت یک ضرورت مطلق است. چامسکی» اعتقاد دارد در عصر سرمایهداری فراملیتی، مانع آزادی انسان بیش از آنکه دولت باشد روابط اقتصاد سرمایهداری است که نوعی روابط بندگی» را تداوم میبخشد.
چامسکی نظام حکومتی آمریکا را یک حکومت نظامی حافظ سرمایهداری فراملیتی» میداند، بنابراین از دههی ۱۹۶۰ تا کنون با تصمیمات این نظام مقابله کردهاست که اولین نمونه از آن سازماندهی اعتراضات دانشجویی علیه اعزام نیرو به ویتنام بود.
مبارزهی چامسکی با نظام حاکم بر امریکا، مبارزهی کلاسیک فیلسوفان لیبرالیست با یک حکومت خودکامهی ملی نیست بلکه مبارزه با نهادی است که حافظ روابط اقتصاد سرمایهداری شرکتهای بزرگ در سطح جهانی است. چامسکی نظام حکومتی جایگزین را یک سوسیالیزم آزادیمحور» (Libertarian Socialism) می داند. به عقیدهی من، علاوه بر جمهوریخواهان» آمریکا، نظام حکومتی چین نیز یکی از بزرگترین حافظان روابط اقتصادی سرمایهداری شرکتهای بزرگ در سطح جهانی است. چیزی که چامسکی کمتر به آن توجه داشته است!
در عصر امپراطوری شرکتهای فراملیتی» مهمترین محدودکنندهی آزادی برای بشر رسانههای وابسته به این امپراطوری هستند. این رسانهها وظیفه دارند انسانها را دچار یک نیاز دایمی برای درآمد بیشتر» کنند، نیازی که باعث میشود آنها در روابط اقتصاد سرمایهداری اسیر شوند و دربارهی کاری که بهعهده میگیرند» و بهرهکشی و استثمار» (Exploitation) حساس نباشند. بنابراین،شاید مبارزه برای آزادی در این عصر، مبارزه با سبک زندگی» تجویز شده توسط رسانههای وابسته به این امپراطوری باشد.
مشکل آزادیخواهانی» که در کشورهای در حال توسعه زندگی میکنند، این است که همزمان درگیر چند مرحلهیتاریخی هستند. برای مثال فیلسوفی که در ایران دغدغهی آزادی بشر را دارد، از یک سو رسالت روسو» و همبولت» را بر دوش دارد، و از سویی دیگر رسالت چامسکی» را! شاید بههمین دلیل است که اغلب فیلسوف جهان سومی را سردرگم و مردد میبینیم چرا که گاهی تکلیف اجتماعی» مربوط به این دو مرحله رسالت فیلسوفانه در تضاد باهم قرار میگیرند:
یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گردابها»
انسانِ بالغ
بلوغ از نظر جسمی، علائمی دارد که باعث می شود ما به راحتی متوجه شویم چه کسی از نظر بدنی به بلوغ رسیدهاست، سوال ایناست که: آیا بلوغ از نظر روانی نیز علائمی دارد؟»
افراد زیادی از نظر جسمانی سالها است که بالغ شدهاند اما از نظر روانی همچنان کودکانه فکر میکنند و کودکانه رفتار میکنند: چه کسی هنوز از نظر روانی کودک است؟»
ژان پیاژه» که سالها رفتارهای کودکان را مورد مطالعه قرار دادهبود، ویژگیهای تفکّرِ کودکانه را با دقّت شرح دادهاست:
تفکّرِ عینی
کودکان برداشتی عینی» از مسائل انتزاعی» دارند. برای نمونه اگر در ذهن کودک بوسیدن» بهعنوان نماد مهربانی» معرفی شدهباشد، کودک بوسیدن را، نشانهی مهربانی می داند، بنابراین اگر فرد مهربانی، او را نبوسد، از نظر کودک مهربان نیست. در حالی که فردی نامهربان، با بوسیدن کودک، برایش مهربان معرفی میشود!
بسیاری از بزرگسالان همکه تفکّرِ کودکانه دارند، چنین شیوه تفکّری دارند. از نظر آنان مفاهیم انتزاعی به طور کامل در چارچوبهای عینی محدود میشود. ما می دانیم که مهربانی میتواند تجلیهای متنوعی داشتهباشد. لبخند، نگاه مهربان، بوسیدن، در آغوش گرفتن، ایثار و فداکاری، خدمت کردن، یاری کردن، نگرانی کسی بودن، دلتنگ کسی شدن، هدیه دادن، عفو و گذشت کردن و بسیاری رفتاری دیگر می توانند تجلّی مهربانی باشند. اما گاهی میبینیم، جوانی ۲۰ساله، پدر و مادر خود را نامهربان میداند یا خانمی، شوهر خود را فاقد مهربانی معرفی میکند، فقط به این دلیل که یک رفتار خاص را که از نظر او تنها نماد مهربانی است، بروز ندادهاند. این نوع تفکّر کودکانه، عامل بسیاری از مشکلات در روابط بینفردی است.
تفکّر جادویی
یکی دیگر از ویژگیهای تفکّر کودکانه، ایناست که تصور کنیم، افکار ما دارای قدرتی جادوییاند که بیآنکه در رفتار ما تاثیرگذارند، به طور مستقیم باعث ایجاد اثر در دنیای خارج میشوند. چنین تفکری را تفکّر جادویی» مینامیم. جهان، تنها به رفتارهای ما پاسخ میدهد. تصور اینکه اگر به چیزی فکر کنم، در زندگی من اتّفاق میافتد، تصوری کودکانه است. روشهای تصویرسازی ذهنی» و تجسّم هدایتشده»، تکنیکهایِدرمانی هستند که قرار است احساسات ما را دگرگون کنند ولی گروهی، چنان تبلیغ میکنند که گویی با تغییر تجسّم، اتفاقات بیرونی زندگی را میتوان تغییر داد! این گروه برای رونق کاسبیِ خود، حاضرند مردم را به سمت تفکّرِ کودکانه سوق دهند.
روشهای تصویرسازیِ ذهنی»، اگر منجر به دگرگون کردنِ احساسات ما بشوند، می توانند انتخابهایِمان را تغییر دهند و با تغییر انتخابها، رفتار ما در زندگی تغییر میکند و دیگران هم دستخوش تغییر خواهندشد. اما تصور اینکه من در جایی بنشینم و فقط و فقط، ثروتمندشدن را در ذهنم مجسم کنم و هیچ تغییر عملی در زندگیام ندهم و باور داشته باشم که به طریقی معجزهآسا، ثروت به سمت من خواهدآمد، چیزی جز تفکّرِ کودکانه نیست.
فرض علیّت زمانی
اگر کودکی دستش را در سوراخ بینیاش کند و همان موقع لیوانی از روی میز بیفتد و بشکند، ممکن است تصور کند که چون همانزمان که دست در بینی کرده، لیوان افتاده، پس علّت افتادن لیوان این بوده که او دست در بینیاش کردهاست! به این ویژگی تفکّر کودکانه فرض علیّت زمانی» میگوییم.
در بسیاری از بزرگسالان هم می توانید چنین تفکّری را مشاهده کنید؛ برای نمونه اگر بلافاصله پس از این که اتوموبیلم را شستم، باران شروع شود و من به این نتیجه برسم که این دو ماجرا به همدیگر ربط دارند و بعد نتیجهگیری کنم که کائنات میخواهد با این نشانه» بهمن بگوید که تو نباید ماشینت را تمیز کنی، من دچار تفکّر کودکانه هستم.
اگر در گفتوگوی مردم دقّت کنید، میبینید که بسیاری از بزرگسالان چنین تفکّر کودکانهای را حفظ کردهاند.
ﻣﺸﻜﻞ ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ ﭼﻴﺴﺖ؟
اﺷﻜﺎل ﻛﺎر، اﻳﻦﺟﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺣﻔﻆ ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ، ﺑﺎ زندگی ﺑﺎﻟﻐﺎﻧﻪ ﺗﻌﺎرض دارد. ﺗﻜﺎﻟﻴﻔﻲ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺑﻪﻋﻨﻮان ﻓﺮدی ﺑﺰرﮔﺴﺎل ﺑﻪﻋﻬﺪه دارﻳﻢ -ﭼﻪ در حیطهی زندگیِ خانوادگی و ﭼﻪ در زمینهی ﻛﺴﺐ و ﻛﺎر و ﭼﻪ در زمینهی ﻣﺴﺆولیتهایِ ﺷﻬﺮوﻧﺪی و اﺟﺘﻤﺎعی- ﻧﻴﺎز ﺑﻪ ﺗﻔﻜّﺮ عملیاتی و مدیریتی دارﻧﺪ و ﺗﺎ زمانیﻛﻪ رﺳﻮﺑﺎت ِﺗﻔﻜﺮات ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ از ذﻫﻦ ﻣﺎ ﺷﺴﺘﻪ ﻧﺸﻮﻧﺪ، نمیﺗﻮاﻧﻴﻢ اﻧﺘﻈﺎر ﻣﻮﻓﻘّﻴﺖ در اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪﻫﺎ را داﺷﺘﻪباشیم.
وگرافی
صنعت قطعا آسیب رسان است. برای روابط جنسی صنعت به هیچ وجه یک کننده یا کامیاب کننده نیست. این صنعت فقط تحریک کننده جنسی است. تماشای صنعت مثل این می باشد که یک فرد تشنه آب شور مصرف کند ، شاید در لحظه گلویش خنک بشود ولی در دراز مدت تشنگی بیشتری پیدا میکند.
علت آسیب رسانی :
تصویری که از رابطه جنسی ارائه می کنند یک تصویر نادرست است. چون این صنعت آدم های خاص و بسیار نادری را انتخاب میکنند و اینها مورد عملهای جراحی مختلف زیبایی قرار گرفتند لذا بدنی دارند که با بدن نرمال متفاوت است.
آدمها به خصوص نوجوان هایی که اولین تجربه آنها با دیدن صحنه است، توقع و انتظار شان از بدن خودشان و بدن جنس مخالف و کل رابطه جنسی غیر واقعی می شود.خودشان را با سوپراستارهای این فیلمها مقایسه میکنند و توقع سوپر استارهای جنس مخالف را از پارتنر خود پیدا میکنند. بخاطر این مقایسه رو به مصرف داروهای هورمونها یا گرفتن رژیم های غذایی افراطی می آورند ، اعتماد به نفسشون راجع به بدنشان پایین میآید. خیلی هاشون دچار اختلال بدشکلی بدنی می شوند و وسواس نسبت به زیبایی بدنشان پیدا می کنند.
علت رایگان بودن فیلمهای و درآمد این صنعت از جراحی پلاستیک و لوازم آرایشی بدست میآید. در واقع این صنعت از بیمار کردن ما تغذیه می شود. انتظاراتی که از پارتنر خود پیدا میکند ، این است که میخواهند پارتنرش آن شبیه آن استارها باشد لذا در رابطه شویی و جنسی همیشه از همسرش یا پارتنرش ناراضی است. لذا میخواهند افرادی را به عنوان پارتنر بیابند که از نظر جسمانی شبیه استار ها باشند.
می دانیم این افراد نمونه درست و واقعی از بدن های واقعی در جهان واقعیت نیستند. توقع شان از خود رابطه جنسی مشکل دار میشود، اینکه مثلاً چقدر باید طول بکشد و یا چه حال و هوایی داشته باشد، چه اتفاقاتی بیفتد، غیر واقعی میشود.
لذا کسانی که به شکل حرفهای مصرف کننده هستند جایی غیر از خود فیلم نمیتوانند کامیاب بشود. چون آستانه تحریک مغزیش آنقدر تغییر میکند ، که هیچ پارتنری و هیچ رابطه جنسی واقعا برای او کننده نیست. زمان تماشای فیلم های برای خیلیها اعتیاد ایجاد میکند. آدمهای زیادی هستند که شریک جنسیشان یا همسرشان در خانه وجود دارد ولی آنها ترجیح میدهند که به جای رابطه جنسی واقعی فیلم تماشا کنند و خود یی کنند.
وظیفه اجتماعی ما در قبال این صنعت : باید بسیاری از تولیدات و کالاها که مربوط به این صنعت هستند را تحریم بکنیم. یعنی همیشه برای تغییر دادن جامعه نیاز نیست که به شکل مسلحانه انقلاب کنیم. انقلاب ما میتواند به صورت تحریم کردن بسیاری از کالاها و محصولات باشد و چه تحریم کرد
نقد کتاب در باب مشاهده و ادراک-بخش دوم/دکتر سرگلزایی
یک ,کند ,زندگی ,رابطه ,اجتماعی ,تغییر ,است که ,که در ,به این ,در این ,خود را ,روابط اقتصاد سرمایهداری ,عنوان نمایندهی نهادهای ,کمون اشتراکی اولیه» ,برای حیوانات گیاهخوار
درباره این سایت