محل تبلیغات شما

شخصیت ضد اجتماعی

از منظر روانپزشک با دیدگاه DSM ویل اختلال شخصیت ضد اجتماعی داشت. طبقه بندی سازمان جهانی بهداشت ICD پیشنهاد میکنه بجای antisocial که در آن یک ارزش داوری منفی وجود دارد، یعنی انگار این آدم میخواد با اجتماع بجنگه واژه dissocial را بکار ببریم، یعنی این آدم از اجتماع گسسته شده است و توانسته با اجتماع رابطه خوبی برقرار بکند تا اینکه بخواهیم به او بگوییم ضد اجتماع است. در مطالعات آمریکا نشان داده شده ۷۰ درصد مردانی که دچار alcohol use disorder هستند ، اختلال ضد اجتماعی دارند. در آمریکا ۷۵ درصد کسانی که زندانی هستند شخصیت ضد اجتماعی دارند. ممکن است این اختلال علت ژنتیکی داشته باشد ، ولی قطعا زمینه اجتماعی هم در شکل گیری شخصیت ضد اجتماعی خیلی موثر است. این آدم ها افراد غیرمتخصص را خیلی تحت تاثیر قرار می دهند، چرا که هوش زبانی بالایی دارند. درمانگران هم با این افراد خیلی مشکل دارند، زیرا این افراد درمانگر را هم خیلی دست می اندازند. اختلال شخصیت پشت در اتاق درمانگر نمی ایستد، بلکه با بیمار وارد اتاق می شود و الگوهای خودش را وارد اتاق درمان میکند.

رابین ویلیامز قبل از اینکه وارد درمان بشود، بیشتر وارد شناخت و فهم و درک درمانجو شد. یک بحث بسیار مهم در درمان این است که آیا درمانگر می‌تواند درمانجو را درک بکند یا نمی‌تواند.

چرا آدمها به سمت خشونت فیزیکی میروند؟

آدمها و حیوانات اجتماعی نیاز به لمس و نوازش دارند. ما در درون ذهنمان یک بانک نوازش داریم که هرچه پرتر باشد حالمان بهتر است. یکی از قدم های درمان به نظر آقای دین اورنیش این است که افراد را بتوانی وارد فضایی بکنی که کمی نوازش دریافت کنند. اگر بچه در خانواده لمس و نوازش دریافت نکند گاهی ممکن است افسرده بشود و آدمها برایش امن نمی شوند، ممکن است این آدم در بزرگسالی ترسو بشود، یکی از واکنش های ما هنگام ترس، خشم و پرخاشگری است. یا مثلاً بچه ای که در مهد کودک خشونت فیزیکی یا کلامی نشان می‌دهد، احتمالاً در خانواده لمس و نوازش مورد نیازش را دریافت نمی کند.


گاهی بچه ای که در جستجوی نوازش و لمس است و خانواده هیچ توجهی به او نمی کنند، یک کار مخرب می کند، تا خانواده به او توجه کنند. بچه دچار اختلال بی اختیاری ادرار می شود که همه اینها ریشه اش نگرفتن آن نوازش است، لذا در خانواده‌های پرجمعیتی که بچه‌ها دیده نمی شوند، مثلاً شب ادراری خیلی شایع است یا در خانواده هایی که کم جمعیت ولی پدر و مادر خیلی مشغول هستند ، اختلالات رفتاری در بچه هایشان بالا میرود. لذا در نهایت، بچه ها در برخی خانواده ها به جایی می رسند که برای گرفتن نوازش و لمس مجبور می شوند که بچه بدی باشند. سیستم عصبی انسان به گونه ای است که بدون نوازشی و بدون گرفتن لمس برایش سخت تر از تنبیه است.

در زندان دیده شده که خیلی وقتها افراد نسبت به بازجو و یا شکنجه گرشان احساس عاشقانه پیدا می کنند، برای اینکه انقدر فقر نوازش دارند، به طوری که به محض اینکه شکنجه گر وارد میشود و دوتا در گوشش میزند، این آدم احساس می‌کند که به یکباره در درونش مورفین هایی ترشح می شود، و از آمدن و دیدن شکنجه گرش لذت می برد‌ .


لذا شخصیت های ضد اجتماعی یا بزهکار یا سرکشهای اجتماع ممکن است کسانی باشند که به شدت دچار فقر نوازش هستند و نیاز به این دارند که دیده بشوند و مورد نوازش قرار بگیرند.

دکتر سوزان جانسون روانشناسی است که می‌گوید آدمها ۳ لایه احساسات دارند : سخت ، نرم ، نرمتر


احساسات سخت یک پوسته دفاعی است که بالای احساسات آسیب پذیر و نرم ما قرار میگیرد، اغلب وقتی یک آدم پرخاشگر را می بینید پشت آن پرخاشگری یک دل شکستگی وجود دارد. ولی اگر دل شکستگی آدم را مسخره کنید آن آدم آسیب‌پذیرتر می‌شود، چون این احساس نرم است، در نتیجه این آدم برای اینکه در مقابل دیگران آسیب پذیر نباشد، یک ماسک قدرت روی زخم خودش می زند و بجای واکنش نشان با دلشکستگی و اشک ، با خشم واکنش نشان می دهد. گاهی اوقات فرد با یک پوزخند بغضش را پنهان می کند زیرا که بغض و درد جزو احساسات نرم ما است باعث می‌شود ما جلوی دیگران آسیب پذیر تر بشویم. سوزان جانسون می گوید پشت این، یک احساس نرم تر هم وجود دارد که در واقع گرسنگی نوازش است.


بنابراین خیلی از آدم هایی که پرخاشگر هستند در واقع آدم های غمگین و دلشکسته ای هستند و پشت این غم و دل شکستگی انبار و حساب بانکی نوازش آنها خالی است و گرسنگی نوازش دارند و حال بدی دارند و آن را به صورت پرخاشگری نشان می دهند.


در یکی از سکانس ها وقتی ویل می‌بیند که دونفر آدم بر سرش دعوا می‌کنند احساس می‌کند که فرد ارزشمندی است. یکی از لمس و نوازش هایی که در زندگی می‌تواند به ما داده شود و خیلی هم مهم است ، این است که این پیام را به ما بدهند که تو ارزشمند هستی. بخش زیادی از هویت ما اعطایی است و انشایی نیست یعنی از درون ما بیرون نیامده است.


وقتی به فردی گفته شود که تو ارزشمند هستی این احساس باعث می شود که آن فرد آلوده به خیلی کارها نشود. وقتی فردی احساس ارزشمندی کند مثل یک ظرف گران‌قیمت با خود برخورد می‌کند، وقتی سیستم خانواده و آموزش و پرورش احساس غیر ارزشمندی را به فرد بدهد او به انواع آسیب ها مبتلا خواهد شد. اینکه عشق بدون قید و شرط چقدر اثر درمانی دارد، باعث شده است که خیلی از درمانگر ها مثل راجرز باور کنند، مهمترین ماجرا در درمان این است که درمانگر به درمانجو عشق بدون قید و شرط بدهد.


البته گاهی اوقات در نقش درمانی عشق، زیاده روی شده است و گویا هر رابطه عاشقانه‌ای می‌تواند آسیب روانی اجتماعی را درمان کند. عشق بدون قید و شرط یکی از پایه های چهارپایه درمان است و بقیه پایه ها هم باید باشند تا این میز بدرستی کار کند. آدم های ضد اجتماعی را میخواهند که در یک مکان و محدوده مشخصی باشند. برای اینکه در این دوره درمانی که ممکن است دو سال طول بکشد اینا همکاری بکنند. درصد زیادی از این ها باید در زندان هایی که برای اصلاح هستند قرار بگیرند نه زندان هایی که برای تنبیه درست شده‌اند.

فیلم دیگری استنلی کوبریک ساخته است که پرتقال کوکی نام دارد و راجع به شخصیت ضد اجتماعی و مجرمی است که کار این مجرم جنسی سادیستیک است. البته به درمان هم میرود ولی بعد از درمان باز این کار را انجام می دهد.


هیچ کس به خاطر عاشق شدن تغییر شخصیت نمی دهد، البته تغییر حال ممکن است بدهد. مقام عشق در عرفان یعنی پذیرش دیگران، یعنی احترام گذاشتن به دیگران ،یعنی برای دیگران همانگونه که برای خودمام اذزش قائل هستم ارزش قائل بشویم. حال عشق ممکن است در یک زمان برای یک آدم در یک موقعیت ایجاد بشود. یکسری رفتارها را اضافه انجام می‌دهد ولی هسته شخصیتش تغییر نمی کند.


ویلهلم رایش یک درمانی را ابداع کرد به نام ویل(اراده) درمانی، او می گوید آدمها وقتی دچار احساس جدایی از والدین می شوند، به‌عنوان دفاع در مقابل یک جهان خطرناک یک زره دور خودشون می کشند، این زره همان شخصیت و منش آدم ها است که اسمش را زره شخصیت می گذارد. او می‌گوید ما باید به آدما کمک کنیم در درمان این جدایی را بپذیرند، در واقع بتوانند وارد جهان ناامن بشوند بدون اینکه دور خودشان زره ایجاد کنند.


چیزی که شما در ویل میدید این بود که یک زره خشن داشت ، ولی پشت این زره خشن یک آسیب پذیری زیاد و یک عاطفه خیلی زیاد و شکننده بود ، بنابراین با آدمها تا موقعی که صمیمی نشده بود، شما سیم خاردار هایش را می دیدید، وقتی صمیمی شد آن وقت دل نازکی و حساسیت و بغض کردنش را می دیدید و بعد از رابطه صمیمانه بیرون می آمد، چون دلش نمی خواست قسمت آسیب پذیرش و دلبسته و وابستگی اش دیده بشود. ، لذا در رابطه صمیمانه نمی ماند و روابط سطحی بود تا زمانی که می توانست نقش بازی کند و تحقیر کند و خشن باشد و بی تفاوت باشد در رابطه میماند.


بنابراین چیزی که وجود داشت این بود که این آدم هنوز از والدینش جدا نشده بود. ویلهلم رایش می‌گوید که این آدم‌ها چقدر با جدایی از والدین مشکل دارند، لذا اول باید وابستگی خودشان را ببینند و بعد ببینند که چقدر برای انکار وابستگی، خودشان را مستقل و قوی و خشن و بی تفاوت نشان می دهند و تازه بتوانند بعد از دیدن این وابستگی از این وابستگی عبور کنند.

انواع خودها از نظر هورنای : خود فعلی actual self ، خود ایده‌آل ideal self، خود واقعی Real self

یکی از موانعی که باعث محقق نشدن خود واقعی که شامل همه استعدادهای بالقوه من است می شود، از نظر کارن هورنای نظام تفاخر اجتماعی است.

پروفسور راندو خود ایده آلی بود و نماینده سیستم تفاخر اجتماعی که از این آدم می خواهد موفق باشد، مثلا حقوق یا درآمدش انقدر باشد. شان الوده سیستم سرمایه داری نشده بود.

درمانگر ها در یک نظام اجتماعی هستند که برخی اوقات آلوده آن نظام اجتماعی هستند و به قول میشل فوکو درمانگرها ابزار سلطه می شوند، یعنی اگر پدر و مادری می خواهند بچه شان کنکور قبول بشود ، لذا بچه را نزد درمانگری می آورند و از او می‌خواهند کاری کن که این بچه امسال فقط با تلاش زیاد درس بخواند. درمانگر هم درمان را موفقیت این فرد در کنکور تعریف می کند و این تعریف را می‌کند چون خانواده این را برای درمان گر تعریف کرده است، خانواده تعریف می کند ، چون مدرسه برایش تعریف کرده است، در واقع نظام تفاخر اجتماعی هدف درمانی را مشخص میکند.

در پایان فیلم هر دو به سفر رفتند و ویل متوجه شد که ترس از صمیمیت دارد زیرا که هیچ وقت صمیمیت را دریافت نکرده است. شان هم متوجه شد که ترس از صمیمیت مجدد دارد، برای این که متوجه شد جهان خیلی تراژیک است. لذا یک درمان خوب، درمان دو طرفه است، یک دیالکتیک است ، نه این که درمانگر در موضع من می دانم و من می توانم و من منزه هستم یا موضع پیغمبری قراربگیرد، درمانجو در موضوع من نمی دانم و من نمی توانم و کمکم کن و درمانگر ملاک یا شاقول درست و غلط جهان قرار بگیرد. حتماً سفر به معنای سفر بیرونی نیست، برخی اوقات می تواند کاوش جستجویی در درون باشد و من شروع کنم درباره خودم و افکارم بنویسم.


کاردرمانگری کار دشواری است چه هدایت کردن این همه آدم های متفاوت و چه پذیرش بی قید و شرط باشد و چه چالشی که در هر جلسه درمان با مراجع دارد. مکانیسم دفاعی وارونه سازی یعنی من به جای اینکه طرد بشوم طرد می کنم.

تفاوت روانشناسان پسا مدرن با کارن هورنای بر سر خود واقعی

اینکه روانشناسان انسان گرا و هورنای اعتقاد دارند که ما انسان را باید به سمت یک خود واقعی ببریم مبتنی بر این پیش فرض است که یک خود واقعی فارغ از نقش‌های اجتماعی وجود دارد، اما خیلی از نظریه پرداز ها مثل همه فیلسوفان پسامدرن با همچین چیزی موافق نیستند که ما همچنین خود واقعی داشته باشیم. فیلسوف پسامدرن مثل میشل فوکو اعتقاد دارد که درمانگران یکی از ابزارهای سلطه اجتماعی هستند، ذهن درمانگران هم آلوده به یک نظام تفاخر است که ممکن است با نظام تفاخر کارخانه متفاوت باشد، ولی آن هم به هر حال برای خودش یک نظام تفاخر است. لذا به این معنا درمان هورنای را نقد می‌کنند. وقتی به خود واقعی اعتقاد ندارند پس به واقع به یک اجماع اجتماعی اعتقاد دارند به اینکه اگر قرار است یک آدم را درمان کنیم باید کمک کنیم تا به خاطر منافع اجتماعی اش با وظایف اجتماعی اش کنار بیاید. جریان فلسفه وقتی به سمت فلسفه پسا مدرنیسم و فلسفه زبان و فلسفه تحلیلی می‌رود، به این سمت می‌رود که واقعیت یک برساخته اجتماعی است. فیلسوفان پسامدرن می گویند این هایی که می گویند این حقیقت است، یک کلمه خلق کرده‌اند، اون کلمه را خیلی محکم کرده‌اند، و آن کلمه مثلاً رشد معنوی می شود. خوب inclusion criteria در این رشد معنوی چیست، exclusion criteria در این رشد معنوی چیست؟ کجا ثابت کردید آن چیزی که شما اسمش را رشد معنوی می گذارید کیفیت زندگی را افزایش میدهد؟ یعنی در واقع بسیاری از ادعا ها را نقد متدولوژیک می‌کنند، و این ادعاها در مقابل نقد متدولوژیک این فیلسوفان نمی تواند خودش را به اثبات برساند، این بحث ، بحث فلسفه روانشناسی است، ولی چنین نگاه نکنید که بعضی ها چقدر آدم های اوباش و الواتی هستند، که به واقعیت برساخته اجتماعی می گویند، اینطور نیست اینها نقد های مهمی دارند.


ادموند هوسرل میگوید ما یک جایگاه وجودی داریم که من می توانم فارغ از روانپزشک بودن، فارغ از ایرانی بودن، فارغ از مرد بودن و فارغ از پدر بودن و همه این چیزها اون تجربه را یعنی، تجربه وجودی را داشته باشم ، اسمش را ontological mod در مقابل sociological mod، یعنی من یک کانالی در ذهنم است که این کانال انگار یک کانال منتزع از جایگاه و واقعیت اجتماعی است و من برای این که بتوانم به سمت رشد حقیقی خودم بروم، باید با این سطح از واقعیت reconnect بشوم ، مثل روحی که متدینین بهش اعتقاد دارند .

نقد کتاب در باب مشاهده و ادراک-بخش دوم/دکتر سرگلزایی

نقد کتاب در باب مشاهده و ادراک-بخش اول/دکتر سرگلزایی

تعارض واقعی و کاذب/ دکتر صاحبی

یک ,اجتماعی ,آدم ,درمان ,، ,نوازش ,است که ,این آدم ,ممکن است ,ضد اجتماعی ,که در ,نظام اجتماعی هستند ,نظام تفاخر اجتماعی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها